تنگنای فاصله

ساخت وبلاگ

امکانات وب

کلاس از همهمه منفجر شده بود.پافشاری کردم: آخر استاد، درست است که باید به نیازمندان کمک کرد ولی بعضی کمک ها افراد را نیازمندتر می‌کند، باید روشی سازنده در پیش گرفت.تنها کسی که شجاعت داشت و دربرابر حرف استاد ایستاد من بودم.گفتم:اعتیاد مقوله‌ی پیچیده‌ای است. من اگر کارفرما بودم و کارمندم معتاد بود ابتدا کمکش میکردم که ترک کند و پس از ترک، جایگاه شغلی‌اش را برایش حفظ می‌کردم ولی به او می‌گفتم که در حین اعتیاد نمی‌تواند کنار کارمندان دیگری که معتاد نیستند کار کند، تا هم انگیزه‌ای برای ترک کردن داشته باشد و هم محیط کار برای سایر کارمندان ناامن نشود.استاد بی‌تفاوت دوباره سوالش را تکرار کرد: آیا اگر کارفرما باشید کارمندی که معتاد است را در محیط کارتان نگه می‌دارید؟گفتم: استاد این سوال چالش برانگیز است بحث سر این است که باید به او کمک کرد که ترک کند نه اینکه مسئله اعتیادش را نادیده گرفت.ناگهان همه ی بچه ها با من همسو شدند و گفتند: راست می‌گوید استاد، پس حقوق بقیه انسان ها چه می شود باید بتوانیم بد و خوب را از هم تشخیص بدهیم.استاد که نتوانسته بود به خوبی ما را تفهیم کند، برافروخته و عصبانی شد و از سر ناتوانی گفت: هرکس نظرش خلاف این خانم باشد به او یک نمره تشویقی می‌دهم .همه از روی طمع دستانشان را به نشانه‌ی موافقت با استاد بالا بردند و در همان بین یکی از پاچه‌خوارهای کلاسمان رو به من کرد و گفت : تو با این تفکرت در زندگی‌ات بدبخت می‌شوی.این جمله مثل یک پتک بر سرم فرود آمد، به یاد دارم من که یک دانشجوی آب ندیده بودم، تمام مسیر تا خانه را چنان هق هق گریه کردم که مردم دورم جمع شدند تا آرامم کنند.امروز که از زور بیکاری در اینستاگرام چرخ می‌زدم، استوری یکی از دوستانم برایم جالب شد ، نوشته بو تنگنای فاصله...ادامه مطلب
ما را در سایت تنگنای فاصله دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dartangnayefasele بازدید : 80 تاريخ : شنبه 17 دی 1401 ساعت: 14:41

فرزندم با دستانی که هنوز تو را لمس نکرده است؛ برایت می‌نویسم. شاید ندانی ولی من از مدت ها دور حتی از زمان کودکی‌ام در انتظار تو بوده‌ام و در هر رویایم با تو سخن گفته‌ام. گویی تو مانند بذری درونم ریشه دوانده‌ای و من از ازل در انتظار تو بوده‌ام، چرا که من مادر به دنیا آمده‌ام و وجودت از عدم به من پیوند خورده است. بی صبرانه منتظرم که کشفیات جدیدم را با تو که حتی هنوز کوچک ترین نشانه‌ای ازت در زندگی ام هویدا نیست در میان بگذارم:گویا تو میگویی: کسی قدرم را نمیداند.من میگویم: هرگز چشم انتظار عدالت آدم‌ها نباش.تو میگویی: اگر دست آخر، انسانیت را به دست بیاورم ولی باز دستانم را خالی بیابم چه؟میگویم: کافیست ایمان داشته باشی، اگر احساس خالی بودن میکنی بدین معناست که هنوز کامل نشده‌ای، انسانیت در عمق خالی بودن تو را پر می‌کند و به تو معنا و مفهوم می‌بخشد.میگویی: اگر شخصیتم غنی شد ولی باز دریافتم که علم و مهارتم کافی نیست چه؟ اگر به مقامی که خواستم دست نیافتم چه؟میگویم: ابتدا شخصیتت را غنی کن، آنگاه اگر در حسرت علم هستی، انسانیت شخص اُمّی را پیامبر میکند ، درویش را پادشه میکند و خودش بالاترین مقام هاست.لیکن در نهایت که به انسانیت رسیدی از علم و مقام هم بی‌نیاز می‌شوی و از دنیا وارسته می‌گردی، چرا که تا زمانی که تشنه هستی، در جستجوی آب به سر میبری و در کویر زندگی تا در جستجوی آب هستی، سراب میبینی.  زمانی که بی‌نیاز شوی، دنیا دیگر با تو نمی‌جنگد و آب و آتش و خاک با تو درمی‌آمیزند؛ چرا که تو دیگر به دنبال دنیا نیستی...اگر خودت را پیدا کنی همه‌ی راه‌های نرفته را رفته‌ای.پس تنها توصیه‌ی من به تو این است که چنان خودت را جستجو کنی که به انسان شدن برسی. Adbloc تنگنای فاصله...ادامه مطلب
ما را در سایت تنگنای فاصله دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dartangnayefasele بازدید : 73 تاريخ : شنبه 17 دی 1401 ساعت: 14:41

هروقت  ناراحت می‌شدم که چرا کلمات نمی‌توانند عادلانه مفهوم و معنای حقیقت را برسانند؛ در ذهنم دادگاهی تشکیل می‌دادم و کلمات را محاکمه می‌کردم.بعضی کلمات به حبس‌ابد محکوم می‌شدند و کارآیی خود را برای همیشه از دست می‌دادند ولی بعضی‌هایشان به دلیل نارسا بودن به کانون اصلاح‌تربیت فرستاده می‌شدند یا در نهایت عفو مشروط می‌گرفتند، در این بینبعضی دیگر که تقریبا بیگناه بودند خودشان را تبرئه می‌کردند و از دار دایره‌المعارف ذهنم قسر در می‌رفتند. یکی از آن کلمات فراری "ترس" بود. به چه کسی باید ترسو گفت؟این سوال را منتقدانه پرسیدم ولی در همان وهله‌ی اول کلمات شرمنده‌ام کردند و مقتدرانه پیروز شدند. این بار ترس بود که با در آغوش گرفتن مترادف‌هایش شجاعانه پاسخ داد: شما خودتان آنقدر کلمات را بی‌ارزش می‌کنید که این وسط صدها نفر قربانی ناآگاهی می‌شوند آنوقت به چه جراتی مداوم به ما انتقاد می‌کنید؟! لطفا احتیاط کنید.هیات دایره لغات عصبانی شد و در ادامه گفت: ترس را به چیزی می‌گویند که از روی حقارت شکل بگیرد و ما درواقع به یک آدم بزدل همان ترسو می‌گوییم.وقتی کسی باید حقیقتی را بگوید ولی آن‌را انکار میکند، وقتی شخصی به کسی آسیب می‌زند تا خودش آسیب نبیند، وقتی  فرد به جای انتقاد به بالا دستی‌ها، زورش را سر کارمندان جزء خالی می‌کند، وقتی کسی فقط زورش به ضعیفان می‌رسد؛ ترسو بودنش هویدا می‌شود، هرچند این شخص  بتواند خودش را گول بزند و پشت داد و فریادهایش پنهان بشود یا برچسب قلدر بودن را بر  خود بگیرد و احساس بااُبهت بودن بکند، باز هم کسی که افراد کوچیک‌تر از خود را تحقیر می‌کند یک ترسو است و این هیچ دخلی به هیبت ترسناکش ندارد؛ اما در این‌جا ترس معانی دیگری هم دارد  تنگنای فاصله...ادامه مطلب
ما را در سایت تنگنای فاصله دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dartangnayefasele بازدید : 67 تاريخ : شنبه 17 دی 1401 ساعت: 14:41